کلاس عشق قسمت اول
پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۱۸ ب.ظ
دوسالی بود که کلاس زبان میرفتم،تواین مدت همیشه با یه استاد کلاس داشتیم
اواسط تابستون بود که فهمیدم قراره استادمون عوض بشه
وای آخه چراااااا
نههههه
+استاد نمیشه شما ترم بعدم باشین؟
-یکم برای پیشرفتتون باید با استادای دیگم کلاس داشته باشین
+حالا کی هست استاد ترم بعد؟
-آقای شهبازی
وای نه...ازش متنفر بودم،مگه میشه اصن با این آقای سرتا سر غرور کلاس داشت!
با زهرا درباره کلاس اومدن کلی صحبت کردم،که قرار شد اون نیادو من برم...
راستش یه جورایی حس کنجکاوی داشتم نسبت بهش و شاید یه حس که میگفت برو وسرشو محکم بکوب به دیوار
بعد دوهفته اولین جلسه کلاس برگزار شد.بخاطر تداخل کلاس ریاضیم مجبور بودم کلاس زبانو با پسرا بشینم.از دراومد تو و بعد از سلام واحوال پرسی کتابو باز کردیم
ریز ریز داشتم نگاش میکردم و تو ذهنم جمله ی واای چقده غیر قابل تحمله رو ب خودم میگفتم
یهو صدام زد شما خانوم،شروع کن به خوندن...
این اولین برخورد ما بود وشاید چشماش اولین جرقه برای یه حس عجیب بود
حسی که هنوزم نتونستم کنترلش کنم
سپهر هرجلسه با حرفاش با لبخندش با چشماااااش خودشو تو دل من جا میکرد.
چجوری نمیدونم اما یه بار به خودم اومدم دیدم پله های آموزشگاهو نمیتونستم بالا برم.
قلبم تند میزد
پاهام میلرزید
تمام تنم بی حس میشد
و فقط با نگه داشتن میله ها،پله رو بالا میرفتم.
اوایل نمیدونستم چی شده،سعی میکردم خودمو آروم کنم اما فکر به حرفای سپهر منو آشوبم میکرد
چند باری با رفتاراش حس اینکه دوستم داره رو فهمیده بودم
کنارم مینشست،نگام میکرد،حواسش به من بود،به بقیه ی استادا گفته بود این بهترین دانش آموزمه
حتی چند باری تو حرفاش گفته بود دوستم داره،گفت تو شبیه آلبالو هستی و من عاشق آلبالوام....
از این حرفا زیاد زده بود بهم...
نمیدونم یه دختر تو سن جوونی چقدر توان داره بهش توجه بشه،ابراز علاقه بشه وبی تفاوت بگذره...
یه مدت توکلاساش یکی از منشیا میومدو با ما مینشست،یه طوری نگام میکرد وحواسش به سپهر بود که چجوری بامن برخورد میکنه...
حتی با اینکه میدونست به اجبار کلاس پسرا میام،بهم گفته بود اگه برات مقدوره کلاس دخترا بیا بشین
از این حرفش خیلی ناراحت شدم وسعی کردم یه جلسه از کلاسو برم کلاس دخترا
قانون کلاس سپهر بود که اگه دیر برسی باید شکلات بدی ولی اگه من دیر میکردم چیزی نمیگفت
یه بار که یه ربعی دیر کرده بودم قبل کلاس شکلات خریدمو رفتم کلاس
قبل از دیدن شکلات گفت بیا داخل
شکلاتو دادم دستش
+عه شکلات خریدی،به چه مناسبت؟
-دیر کردم آخه
+باشه،آخر کلاس پخش میکنیم
همیشه هرکسی دیر میکرد خودش باید شکلاتشو پخش میکرد امااینبار سپهر خودش شکلاتاروپخش کرد
آخرم گفت اینا خیلی خوشمزست من بقیشو میبرم برای خودم
دوترم ازکلاس گذشت..بخاطر کنکور نمیتونستم به کلاسام برسم ومجبور بودم بیخیال کلاس زبانم بشم
دل کندن از سپهر یه سختی داشت
دل کندن از چشماش یه سختیه دیگه
آخرین امتحانمون شفاهی بود
منو یکی از بچه ها رفتیم داخل
بعده امتحان بهم تو خنده گفت دوستت دارم و
برام ارزوی موفقیت کرد و با هم خداحافظی کردیم
بعده اون روز تمام یکشنبه ها وسه شنبه ها غروب دلتنگش میشدم
هرشب ماه آسمون شده بود همدمم
هر شب توبالکن کلی منتظرش میشدم
باهاش حرف میزدم،آرزوش میکردم و...
چندماهی گذشت
یه شب تواینستاگرام شانسی عکسشو دیدم
یه لحظه موندم
من دارم درست میبینم؟!!!
این سپهره!!!
از خوشحالی گریم گرفته بود
باورم نمیشد
بعد از چندماه دوباره دیدمش
(((ادامه تا هفته آینده))))
اواسط تابستون بود که فهمیدم قراره استادمون عوض بشه
وای آخه چراااااا
نههههه
+استاد نمیشه شما ترم بعدم باشین؟
-یکم برای پیشرفتتون باید با استادای دیگم کلاس داشته باشین
+حالا کی هست استاد ترم بعد؟
-آقای شهبازی
وای نه...ازش متنفر بودم،مگه میشه اصن با این آقای سرتا سر غرور کلاس داشت!
با زهرا درباره کلاس اومدن کلی صحبت کردم،که قرار شد اون نیادو من برم...
راستش یه جورایی حس کنجکاوی داشتم نسبت بهش و شاید یه حس که میگفت برو وسرشو محکم بکوب به دیوار
بعد دوهفته اولین جلسه کلاس برگزار شد.بخاطر تداخل کلاس ریاضیم مجبور بودم کلاس زبانو با پسرا بشینم.از دراومد تو و بعد از سلام واحوال پرسی کتابو باز کردیم
ریز ریز داشتم نگاش میکردم و تو ذهنم جمله ی واای چقده غیر قابل تحمله رو ب خودم میگفتم
یهو صدام زد شما خانوم،شروع کن به خوندن...
این اولین برخورد ما بود وشاید چشماش اولین جرقه برای یه حس عجیب بود
حسی که هنوزم نتونستم کنترلش کنم
سپهر هرجلسه با حرفاش با لبخندش با چشماااااش خودشو تو دل من جا میکرد.
چجوری نمیدونم اما یه بار به خودم اومدم دیدم پله های آموزشگاهو نمیتونستم بالا برم.
قلبم تند میزد
پاهام میلرزید
تمام تنم بی حس میشد
و فقط با نگه داشتن میله ها،پله رو بالا میرفتم.
اوایل نمیدونستم چی شده،سعی میکردم خودمو آروم کنم اما فکر به حرفای سپهر منو آشوبم میکرد
چند باری با رفتاراش حس اینکه دوستم داره رو فهمیده بودم
کنارم مینشست،نگام میکرد،حواسش به من بود،به بقیه ی استادا گفته بود این بهترین دانش آموزمه
حتی چند باری تو حرفاش گفته بود دوستم داره،گفت تو شبیه آلبالو هستی و من عاشق آلبالوام....
از این حرفا زیاد زده بود بهم...
نمیدونم یه دختر تو سن جوونی چقدر توان داره بهش توجه بشه،ابراز علاقه بشه وبی تفاوت بگذره...
یه مدت توکلاساش یکی از منشیا میومدو با ما مینشست،یه طوری نگام میکرد وحواسش به سپهر بود که چجوری بامن برخورد میکنه...
حتی با اینکه میدونست به اجبار کلاس پسرا میام،بهم گفته بود اگه برات مقدوره کلاس دخترا بیا بشین
از این حرفش خیلی ناراحت شدم وسعی کردم یه جلسه از کلاسو برم کلاس دخترا
قانون کلاس سپهر بود که اگه دیر برسی باید شکلات بدی ولی اگه من دیر میکردم چیزی نمیگفت
یه بار که یه ربعی دیر کرده بودم قبل کلاس شکلات خریدمو رفتم کلاس
قبل از دیدن شکلات گفت بیا داخل
شکلاتو دادم دستش
+عه شکلات خریدی،به چه مناسبت؟
-دیر کردم آخه
+باشه،آخر کلاس پخش میکنیم
همیشه هرکسی دیر میکرد خودش باید شکلاتشو پخش میکرد امااینبار سپهر خودش شکلاتاروپخش کرد
آخرم گفت اینا خیلی خوشمزست من بقیشو میبرم برای خودم
دوترم ازکلاس گذشت..بخاطر کنکور نمیتونستم به کلاسام برسم ومجبور بودم بیخیال کلاس زبانم بشم
دل کندن از سپهر یه سختی داشت
دل کندن از چشماش یه سختیه دیگه
آخرین امتحانمون شفاهی بود
منو یکی از بچه ها رفتیم داخل
بعده امتحان بهم تو خنده گفت دوستت دارم و
برام ارزوی موفقیت کرد و با هم خداحافظی کردیم
بعده اون روز تمام یکشنبه ها وسه شنبه ها غروب دلتنگش میشدم
هرشب ماه آسمون شده بود همدمم
هر شب توبالکن کلی منتظرش میشدم
باهاش حرف میزدم،آرزوش میکردم و...
چندماهی گذشت
یه شب تواینستاگرام شانسی عکسشو دیدم
یه لحظه موندم
من دارم درست میبینم؟!!!
این سپهره!!!
از خوشحالی گریم گرفته بود
باورم نمیشد
بعد از چندماه دوباره دیدمش
(((ادامه تا هفته آینده))))
۹۶/۱۲/۱۰