کلاس عشق قسمت پنجم
بعد از چند ماه فکر سپهر تقریبا از سرم افتاد
چند تا خواستگار اومده بودن و رفته بودن
آمادگیه ازدواجو نداشتم،باید یکم دیگه میگذشت...
زود بود که یکی بیاد...
دروغ چرا؛هنوز یکم امید ته دلم زنده بود که شاید منو میخواد،شاید دنبالم میگرده...
کنکور دادمو دانشگاه شهر خودمون تو رشته نرم افزار قبول شدم
دانشگاه باعث میشد که کلا از فکر سپهر بیام بیرون،مشغلم زیاد بود و از این بابت خوشحال بودم...
بعد از اینکه سه ترم از درسامو پاس کردم تصمیم گرفتم دوباره برم کلاس زبان ولی نه اونجایی که سپهر کار میکنه.
یه روز بعد کلاس آخرم با دوستم ریما رفتیم تا یه آموزشگاه ثبت نام کنیم.
نزدیک آموزشگاه شدیم دوباره یاد قدیم افتادم
یاده سپهر...
یاده خنده هاش....
یاده چشماش....
یادی که همیشه هرکاری میکنم تا یادم نیاد......
شاید آتیش عشق خاکستر بشه ولی هرگز خاموش نمیشه.
یه آهی کشیدم و رفتم داخل
از منشی سوال کردیم که شرایطشون چجوریه گفتن باید بریم قسمت کلاس ها
یه آقایی تو قسمت زبان بزرگساالان نشسته بود که خیلی به نظرم شبیه سپهر اومد
داشتیم میرفتیم به اون سمت که یهو پاشدو رفت.
با خانومی که اونجا نشسته بود درباره شرایط و زمانهای کلاس صحبت کردیم و قرار شد دو روز بعدبریم برای تعیین سطح.
ادامه دارد....