کلاس عشق قسمت هشتم
صبح حرکت کردم سمت آموزشگاه
قبل رسیدنم چند تا نفس عمیق کشیدم
رفتم داخل
سپهر نبود
یه خانومی جاش نشسته بود
رفتم پیشش وسلام کردم
+صبحتون بخیر،بفرمایید امری داشتین؟
-اومدم برای ثبت نام کلاس
+بله یه چند لحظه صبر کنید الان خدمتتون عرض میکنم کجا باید برین
یهو سپهر با عجله اومد داخل آموزشگاه
یه کیف سامسونت قهوه ای هم دستش بود
تا منو دید لبخند زد وسلام کرد
بلند شدم و سلام علیک کردم باهاش
از خانومی که اونجا نشسته بود پرسید کار ایشونو انجام دادین
گفتش نه هنوز دارم انجام میدم
گفتش نمیخواد من درستش میکنم
بهم گفت بفرمایید شما بشینین تا من بیام
تند رفت طبقه بالا
نشستم رو صندلی و با دستام بازی کردم
نگاهمو دوختم به زمین
ایندفعه خیلی راحت تر با دیدینش کنار اومده بودم
آرومتر بودم
تو فکرو خیالای خودم بودم که یهو صدام زد
خانوم رحیمی یه لحظه تشریف میارین!
رفتم پیشش،یه فرم داد و پر کردم
بقولی ورق بازیارو انجام دادیم
کارام تقریبا تموم شده بودن
زیپ کیفمو بستم که کم کم راه بیوفتم
حس میکردم داره نگام میکنه
بی هوا سرمو بردم بالا که واسه یبارم که شده ببینم این همه به احساسم اعتماد کردم باختم یا برنده بودم
چشم توچشم شدیم
زل زده بود بهم و از نگاهه یهویی من شوکه شد
خندم گرفته بود
با لبخند همیشگیش نگام کرد
ازش خداحافظی کردم
بلند شدو تا دم در بدرقم کرد
+مواظب خودت باش
-ممنون،خدانگهدارتون
+راستی از فردا قرار شد بیاین؟
-بله
+باشه مواظب خودت باش میبینمت
-چشم خداحافظ
((ادامه دارد...))