به نام خالق عشق

روزمرگی های محیا

به نام خالق عشق

روزمرگی های محیا

به نام خالق عشق

سلام به همه ی علاقه مندان به زندگی
من محیا هستم..
یه شاعر و نویسنده کوچیک
دوست دارم نوشته هاو روزمرگی های پرفرازو نشیبمو اینجا به اشتراک بزارم
شاید به نظر براتون جالب بیاد
امیدوارم از ثانیه ثانیه های نفس کشیدنتون لذت برین
دوستدار شما محیا

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

کلاس عشق قسمت ششم

دوشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۵۸ ب.ظ

اومدم خونه

یکم حالم گرفته بود دوباره یادش افتاده بودم و این داشت منو اذیت میکرد

قرار بود برای تعیین سطح بریم،ریما یه مشکلی براش پیش اومد که نمیتونست بیاد

مجبور بودم تنها برم.نزدیک آموزشگاه شدم قلبم تند میزد،تنم یخ کرده بود.

بیرون در موندم تا یکم حالم بهتر شه بعد برم

استرس داشتم ودلیلشم نمیدونستم

رفتم داخل و مستقیم رفتم پیش همون خانومی که قرار بود ازم آزمون بگیره

اون آقا هم اونجا نشسته بود.

وای

نه...

سپهر بود

آخه چرا اینجاست

دستام....پاهام...قلبم....

وای نه من

منه بیچاره....

خیلی خدا خدا کردم که آروم باشم

بخاطر همینم اصلا باهاش حرف نزدم

هی ریز ریز نگام میکرد،انگار که میخواست منو بشناسه

خانوم منشی بهم گفت که برم اتاق مدیردپارتمان زبان تا ایشون بیان ازم تعیین سطح کنن

رفتم بالا و خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنم و آروم باشم

چندتا نفس عمیق کشیدم ومنتظر موندم

سپهر اومد داخل

نمیدوستم مدیر دپارتمان شده

سلام و احوال پرسی کردیم

+خوب هستین؟چقدر چهره شما برای من آشناست

-شما قبلا استادم بودین

+کجا؟

-آموزشگاه سفیر

دیدم خیلی داره فکر میکنه بیشتر براش توضیح دادم

-بخاطر تداخل کلاسام مجبور بودم کلاس پسرا بیام بشینم،کنکور داشتم،یادتون اومد؟

+آهاااااا،آره.چقدر تغییر کردی،چه خبرا؟الان چیکار میکنی؟

-دانشجو ام

بعد از اینکه مصاحبه کردیم قرار شد بهم زنگ بزنن

+خب شمارتونو که داریم تماس میگیریم باهاتون

راستی چندسالت بود؟

-20

+نه خیلی خوب موندی میخواستم بزارمت تو بخش نوجوان ها،نه خوب موندی.

هردو خندیدیم

درو برام باز کرد

+مواظب خودت باش

-باشه چشم ممنون

+قربونت،مواظب خودت باش،میبینمت.

-ممنون خداحافظ

ادامه دارد....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۵۸
mohadese moghadam

کلاس عشق قسمت پنجم

دوشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۴۷ ب.ظ

بعد از چند ماه فکر سپهر تقریبا  از سرم افتاد

چند تا خواستگار اومده بودن و رفته بودن

آمادگیه ازدواجو نداشتم،باید یکم دیگه میگذشت...

زود بود که یکی بیاد...

دروغ چرا؛هنوز یکم امید ته دلم زنده بود که شاید منو میخواد،شاید دنبالم میگرده...

کنکور دادمو دانشگاه شهر خودمون تو رشته نرم افزار قبول شدم

دانشگاه باعث میشد که کلا از فکر سپهر بیام بیرون،مشغلم زیاد بود و از این بابت خوشحال بودم...

بعد از اینکه سه ترم از درسامو پاس کردم تصمیم گرفتم دوباره برم کلاس زبان ولی نه اونجایی که سپهر کار میکنه.

یه روز بعد کلاس آخرم با دوستم  ریما رفتیم تا یه آموزشگاه ثبت نام کنیم.

نزدیک آموزشگاه شدیم دوباره یاد قدیم افتادم

یاده سپهر...

یاده خنده هاش....

یاده چشماش....

یادی که همیشه هرکاری میکنم تا یادم نیاد......

شاید آتیش عشق خاکستر بشه ولی هرگز خاموش نمیشه.

یه آهی کشیدم و رفتم داخل

از منشی سوال کردیم که شرایطشون چجوریه گفتن باید بریم قسمت کلاس ها

یه آقایی تو قسمت زبان بزرگساالان نشسته بود که خیلی به نظرم شبیه سپهر اومد

داشتیم میرفتیم به اون سمت که یهو پاشدو رفت.

با خانومی که اونجا نشسته بود درباره شرایط و زمانهای کلاس صحبت کردیم و قرار شد دو روز بعدبریم برای تعیین سطح.

ادامه دارد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۴۷
mohadese moghadam

کلاس عشق قسمت چهارم

دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۲۵ ب.ظ

براش نوشتم اگه عاشق باشی واقعا همینطوره...

نشستم گوشه اتاق

اشک هام در اومده بودن

خداااایاااا دیگه چیکار باید میکردم...

خسته شده بودم؛بلاتکلیفی داشت دیوونم میکرد

شبا بیخوابی میزد به سرم؛از پشت پنجره کوچه رو نگاه میکردم.

چشماامو مییبستم

میرفتم تو رویای داشتنت؛من دارم  کنارت قدم میزنم،تو دستامو گرفتی.

من چقدر کنارت خوشحالم؛چقدر ما به هم میایم...

یهو با صدای بوق ماشین همه ی ابرهای خیالم پاک شد...

چقدر سخته یکیو دوست داشته باشی و هیچ کاری از دستت برنیاد...

چند روزی گذشت...

خیلی پر بودم،من تو برزخی بودم که خودم ساخته بودمش

تصمیم گرفتم بلند شم

این ابر تیره رو از رو زندگیم بردارم و بشم همونی که همیشه پر انرژی بود

پیج سپهرو آنفالو کردم و برای اینکه دیگه پیگیرش نباشم یه مدتی از اینستاگرام خداحافظی کردم.

خیلی سخت بود اما شد...

دیگه شعرای غمگین گوش ندادم،دیگه نرفتم کلاس زبان،دیگه بهش فکر نکردم...

من حق نداشتم خودمو تو آتیش عشق بسوزونم،من باید از این خیال که شااااااید دوستم داره بیرون میومدم و این اتفاق افتاد..........


ادامه دارد....

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۵
mohadese moghadam

کلاس عشق قسمت سوم

يكشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۱۰ ب.ظ

یکی دوهفته ای گذشت...

یه روز یه پست از شازده کوچولو گذاشتم

_گل پرسید:داری چیکار میکنی؟

+شازده کوچولو گفت:انتظار میکشم

_که چی بشه؟

+که عزیز تو بشم...

****
اون روز خیلی دلم گرفته بود،از اینهمه انتظار دیگه خسته شده بودم.گوشیمو گذاشتم کنار،رفتم که یه هوایی به سرم بخوره.پر بودم از بغض...چقدر دیگه باید میگذشت تا این روزای دلتنگی تموم بشن!

گوشیمو برداشتم اینستا رو چک کنم؛پست جدیدم یه کامنت  داشت

از سپهر بود..."نه اصلا اینطوری نیست،این حرفا فقط تو داستان هاست"

براش نوشتم اگه واقعا عاشق باشی دقیقا  همینطوره...






۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۱۰
mohadese moghadam

خدا بنده هاشو بغل میکنه

يكشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۲۸ ب.ظ

خدا عاشق بنده هاشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۲۸
mohadese moghadam