به نام خالق عشق

روزمرگی های محیا

به نام خالق عشق

روزمرگی های محیا

به نام خالق عشق

سلام به همه ی علاقه مندان به زندگی
من محیا هستم..
یه شاعر و نویسنده کوچیک
دوست دارم نوشته هاو روزمرگی های پرفرازو نشیبمو اینجا به اشتراک بزارم
شاید به نظر براتون جالب بیاد
امیدوارم از ثانیه ثانیه های نفس کشیدنتون لذت برین
دوستدار شما محیا

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

فاضل نظری

سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۴۲ ق.ظ
نسبت عشق به من
نسبت جــــان اســت به تـن
تو بگــو من به تو مشتــاق ترم
یا تــو به مــن؟
#فاضل_نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۴۲
mohadese moghadam

کلاس عشق قسمت دوم

يكشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۶، ۰۶:۳۹ ب.ظ

بعد از چند ماه دوباره دیدمـــش...

اوایل میرفتم وپستایی که میذاشت رو نگاه میکردم تا اینکه یه روز صفحشو شخصی کرد

یه پیج ساختگی درست کردم و براش درخواست فرستادم،اونم قبول کرد.یه مدت با اون دنبالش کردم ولی دیدم خیلی سخته برام که ببینم پستای این صفحمو لایک میکنه

خب صفحه ماله من بود ولی اسمم نبود...

خیلی منتظر بودم که برای دنبال کردن صفحم درخواست بده!اما خبری نبود.سپهر هر روز پستای جدید میذاشت و من بیشتر دلتنگش میشدم.

یه روز دلمو زدم به دریا وبهش درخواست دادم،اونم بلافاصله قبول کردو برای من درخواست فرستاد.

خیلی خوشحال بودم،نمیدونم چرا ولی احساس میکردم خیلی نزدیک تر شدم بهش

توپیجش عکسای مختلفی از خودشو گذاشته بود،وقتی میدیدمش کلی ذوق میکردم؛قربون صدقش میرفتم،نازش میدادم،تودلم میمردم براش.

کار هر روزم شده بود چک کردن صفحه اینستاگرامش.همش منتظر بودم یه عکسی بزاره که توش بگه دوستم داره؛اما خبری نبود...هر وقت ناامید میشدم تو دلم میگفتم شاید نمیخواد جلوی بقیه شاگرداش بهم بگه!

گاهی اوقات مینشستمو عکساشو کنار عکسای خودم میذاشتم که ببینم قیافه هامون بهم میاد...

سپهر صورتش کشیده بود و موهای پرپشت و مشکی  داشت که هربار یه حالتی میذاشتشون.

با اون قدبلند و چشمای  درشت وگیراش قبل از اینکه حرفی بزنه دل دخترا رو میبرد چه برسه که بخواد باهاشون صحبت کنه؛بخاطر همین چیزا زیاد با دخترا رابطه خوبی برقرار نمیکرد؛نه اینکه بخواد بد باشه؛نه،فقط باهمشون گرم نمیگرفت.

سپهر روزی دوسه تا پست میذاشت؛درباره زبان،عکس خودش وخیلی چیزای دیگه

هرروزی که یه پست میذاشت منم تا پایان اون روز حتما یه پست میذاشتم ومنتظر میشدم که لایکش کنه.

گاهی اوقات که پستم رو لایک نمیکرد خیلی غصه میخوردم،اما برای دلخوشیم میگفتم شاید ندیده...

((ادامه در آینده))


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۳۹
mohadese moghadam

برای عشق

پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ ب.ظ
به بازآمــــدنـــت چــنان دلخــوشم
کــه طــفلــی به صــبح عیــد
  • پرستـــویی به ظـــهـــر بهـــار
  • و من به دیدن تـــــو
چنان در آینه ات مشغولـــم
که جهـان از کنارم میگـذرد
بی آنکه ســــر برگردانــم...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۲
mohadese moghadam

کلاس عشق قسمت اول

پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۱۸ ب.ظ
دوسالی بود که کلاس زبان میرفتم،تواین مدت همیشه با یه استاد کلاس داشتیم
اواسط تابستون بود که فهمیدم قراره استادمون عوض بشه
وای آخه چراااااا
نههههه
+استاد نمیشه شما ترم بعدم باشین؟
-یکم برای پیشرفتتون باید با استادای دیگم کلاس داشته باشین
+حالا کی هست استاد ترم بعد؟
-آقای شهبازی
وای نه...ازش متنفر بودم،مگه میشه اصن با این آقای سرتا سر غرور کلاس داشت!
با زهرا درباره کلاس اومدن کلی صحبت کردم،که قرار شد اون نیادو من برم...
راستش یه جورایی حس کنجکاوی داشتم نسبت بهش و شاید یه حس که میگفت برو وسرشو محکم بکوب به دیوار
بعد دوهفته اولین جلسه کلاس برگزار شد.بخاطر تداخل کلاس ریاضیم مجبور بودم کلاس زبانو با پسرا بشینم.از دراومد تو و بعد از سلام واحوال پرسی کتابو باز کردیم
ریز ریز داشتم نگاش میکردم و تو ذهنم جمله ی واای چقده غیر قابل تحمله رو ب خودم میگفتم
یهو صدام زد شما خانوم،شروع کن به خوندن...
این اولین برخورد ما بود وشاید چشماش اولین جرقه برای یه حس عجیب بود
حسی که هنوزم نتونستم کنترلش کنم
سپهر هرجلسه با حرفاش با لبخندش با چشماااااش خودشو تو دل من جا میکرد.
چجوری نمیدونم اما یه بار به خودم اومدم دیدم پله های آموزشگاهو نمیتونستم بالا برم.
قلبم تند میزد
پاهام میلرزید
تمام تنم بی حس میشد
و فقط با نگه داشتن میله ها،پله رو بالا میرفتم.
اوایل نمیدونستم چی شده،سعی میکردم خودمو آروم کنم اما فکر به حرفای سپهر منو آشوبم میکرد
چند باری با رفتاراش حس اینکه دوستم داره رو فهمیده بودم
کنارم مینشست،نگام میکرد،حواسش به من بود،به بقیه ی استادا گفته بود این بهترین دانش آموزمه
حتی چند باری تو حرفاش گفته بود دوستم داره،گفت تو شبیه آلبالو هستی و من عاشق آلبالوام....
از این حرفا زیاد زده بود بهم...

نمیدونم یه دختر تو سن جوونی چقدر توان داره بهش توجه بشه،ابراز علاقه بشه وبی تفاوت بگذره...
یه مدت توکلاساش یکی از منشیا میومدو با ما مینشست،یه طوری نگام میکرد وحواسش به سپهر بود که چجوری بامن برخورد میکنه...
حتی با اینکه میدونست به اجبار کلاس پسرا میام،بهم گفته بود اگه برات مقدوره کلاس دخترا بیا بشین
از این حرفش خیلی ناراحت شدم وسعی کردم یه جلسه از کلاسو برم کلاس دخترا
قانون کلاس سپهر بود که اگه دیر برسی باید شکلات بدی ولی اگه من دیر میکردم چیزی نمیگفت
یه بار که یه ربعی دیر کرده بودم قبل کلاس شکلات خریدمو رفتم کلاس
قبل از دیدن شکلات گفت بیا داخل
شکلاتو دادم دستش
+عه شکلات خریدی،به چه مناسبت؟
-دیر کردم آخه
+باشه،آخر کلاس پخش میکنیم
همیشه هرکسی دیر میکرد خودش باید شکلاتشو پخش میکرد امااینبار سپهر خودش شکلاتاروپخش کرد
آخرم گفت اینا خیلی خوشمزست من بقیشو میبرم برای خودم
دوترم ازکلاس گذشت..بخاطر کنکور نمیتونستم به کلاسام برسم ومجبور بودم بیخیال کلاس زبانم بشم
دل کندن از سپهر یه سختی داشت
دل کندن از چشماش یه سختیه دیگه
آخرین امتحانمون شفاهی بود
منو یکی از بچه ها رفتیم داخل
بعده امتحان بهم تو خنده گفت دوستت دارم و
برام ارزوی موفقیت کرد و با هم خداحافظی کردیم
بعده اون روز تمام یکشنبه ها وسه شنبه ها غروب دلتنگش میشدم
هرشب ماه آسمون شده بود همدمم
هر شب توبالکن کلی منتظرش میشدم
باهاش حرف میزدم،آرزوش میکردم و...
چندماهی گذشت
یه شب تواینستاگرام شانسی عکسشو دیدم
یه لحظه موندم
من دارم درست میبینم؟!!!
این سپهره!!!
از خوشحالی گریم گرفته بود
باورم نمیشد
بعد از چندماه دوباره دیدمش
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۱۸
mohadese moghadam